روزها در راه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

     

     نیاسر ـ 99/1/11 

     

    کتاب دو جلدی «روزها در راه» از شاهرخ مسکوب عزیز را تمام کردم. چندجایی حال و قال، گپ و گفت درونی‌اش را بازنشر کنم. زمان و مکان چه آمیزشی می‌یابند با نوشتن. مسکوب در پاریس بوده، ‌دهه­ ی هشتاد و نود میلادی. به زبان فارسی نوشته و عمدتن از ایران. الان 2020 میلادی هستیم. شاید کسی پسینِ این وقت، در جایی دیگر از زمین، این روزها را خواند. بخواند که بر سرزمین چه رفت و بر آدم‌هایش.

    به شیوه‌ی قدیم‌ها که زیر کلمات و جملات خط می‌کشیدیم، ‌پاره‌ای جاها را ـ بعضی خط کشی‌ها ـ را به یادگار گزیده‌نویسی کرده‌ام. مسکوب،‌ بعضی روزها یک پاراگراف بیشتر ننوشته. همان یک پاراگراف به دلایل حسی، ‌عاطفی، اجتماعی، سیاسی یا ادبی،‌ تابناکی ویژه‌ای یافته. ابتدای این تک پاراگراف‌ها، داخل کروشه [یادداشت یک روز] را پیش از متن اضافه کرده‌ام که نشان دهد در همان نشستن و نوشتن، تنها همین‌ها را نوشته است. الباقی جملاتی است که از میان کتاب برکشیده‌ام. باز به همان رسم دیرینه؛ یادآوری! در گزیده نویسی، ارزش های متن از میان می‌رود. خاصه متن تابناکی چون «روزها در راه».

    مسکوب،‌ اتفاقات و رویدادهای بهمن و اسفند 57 را به شکل روزانه نوشته است. بدیهی است فهم و بازنشر نگاه او، هنوز به آسانی میسر نیست. با رجوع به اصل متن،‌ رویارویی و تقابل نیروهای اندیشگی و اجتماعی ایران را در آن سال‌ها به خوبی می‌توان ملاحظه کرد. نیز چند و چون کنش‌های سیاسی که منجر به شکل‌گیری حکومت اسلامی شده است.  

    روزها در راه توسط انتشارات خاوران، در پاریس، ‌زمستان 1379 در پانصد نسخه، در قطع وزیری و در 740 صفحه  منتشر شده است. این دو جلدی که ما داریم به نظر می‌رسد بر همان اساس در ایران بازنشر شده است. کاغذ خوب، اما صحافی­ مزخرفی دارد. نسخه P.D.F  کتاب روزها در راه نیز خوشبختانه در فضای مجازی وجود دارد.

     

    روزها در راه / جلد اول

    به اختصار از مقدمه‌ی مسکوب: «روزها در راه، ‌یادداشت‌های روزانه‌ایست که بسته به مورد و یا حال نویسنده، گاه پیاپی و گاه به فاصله نوشته شده است. [...] روزها در راه، ثبت آن روزهاست که چیزی از آنِ خود دارند، یا اگر ندارند دست کم از «ناچیزی» خود خبر دارند. [...] گمان می‌کنم تعداد انگشت شمار «حدیث نفس» ( به معنای شرح تجربیات نفسانی) در نزد ما، از کمبودهایی است که نمی‌گذارد تجربه فرهنگی، ‌سیاسی و اجتماعی، آگاهانه از نسلی به نسل آینده راه یابد.»

     

    1357

    21/11/57: الان ساعت نه و نیم است. در این فاصله تلویزیون را نگاه کردم، ‌کنجکاو بودم ببینم در این هنگامه چه می‌گوید و چه نشان می‌دهد: یک فیلم درباره معماری و مسکن، در آلمان و بعضی جاهای دیگر! ج1/59

     

    1358

    8/4/58 : در هواپیما هستم. دارم دور می‌شوم. از وطنی که مثل غولی، هیولائی؛ قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم‌های نابینایی دارد. نمی‌داند کجا می‌رود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران می‌کند. ج 1/ 96

    79/7/9: ده روزی است که در پاریسم. هرگز آنقدر خسته به این شهر نیامده بودم. ج1/98

    17/6/58 : ... خودکامی،‌جهل و تعصب بیداد می‌کند. چه تاخت و تازی می‌کنند! ج1/105

    باران بند آمد. رفتم کنار دریا. راه رفتن در ساحل ـ در مرز آب و خاک ـ همیشه جاذبه و کششی ناشناخته دارد. آدم با هر دو عنصر آمیخته می‌شود و از هر دو جداست.

     

    1981

    همه مایوس و دلمرده‌اند. هرکه سوار است بی‌رحمانه می‌تازد و هیچ روزنه امیدی نیست. ج1/ 122

     

    1982

    خواندن، دشمنِ نوشتن است. تازه،‌ نوشتن در نهایت کار کسی است که امید خواننده‌ای داشته باشد. نه مال ما که آواره‍‍ایم،‌ معلوم نیست با کی حرف می‌زنیم. گرفتم که آواره نبودیم، ‌در آغوش گرم مام میهن بودیم. تازه خطاب به چه کسی حرف بزنیم،‌ رو به طرف کی بیاوریم؟ ج1/ 126

    در لندن هستم. در ناف بریتانیای کبیر، وسط یک مشت گدای پرافاده و طلبکار که البته برای خودشان ملت بزرگی بودند. لابد هر چقدر ما احمقیم، این‌ها خودپسندند، ‌در مرکز و دائرمدار کائنات‌اند. برای درس فارسی آمده‌ام. الفبا درس می‌دهم به دانشجویان انستیتوی تحقیقات اسماعیلی که مثل بقیه اسماعیلیان اکثرا «هندی افریقایی کانادائی» هستند. ج1/ 130

     

    1983

    یادداشت یک روز 83/8/5: امروز جمعه چهارده مرداد، ‌سالگرد مشروطیت است. کاغذی به تهران فرستادم. تقویم را نگاه کردم که ببینم چندم مرداد است و تاریخ خودمان را بگذارم: تقویم جیبی پارس. سالنمای خورشیدی 1362. درباره امروز نوشته: « رحلت حضرت امام جعفر صادق (ع)». مشروطه بی مشروطه! ج1/ 161

     

    1984

    [یاداشت یک روز] 84/1/12 : سوال غزاله: چرا همه فرانسوی‌ها در فرانسه هستند. اما همه ایرانی‌ها در ایران نیستند؟ جواب من: حالا بخواب تا فردا،‌ صحبت می‌کنیم. غزاله اصرار کرد. گیتا را به کمک طلبیدم و خودم زدم به چاک و بالاخره سوال با مدرسه و فردا صبح زود و داد و بیداد و خواهش و تمنا ماست مالی شد. ج1/ 186

     

    1985

    [یادداشت یک روز] 85/9/20 : امروز کارت اقامت ده ساله‌ام را گرفتم. کارت سبز امریکا را هم دارم. گذرنامه ایرانی هم که سرجایش محفوظ است. به این ترتیب با کمال خوشوقتی تازه شده‌ام یک هرجائی بی‌جا!... ج1/ 257

    دیروز رفتم به تشیع جنازه ساعدی. کسان زیادی آمده بودند. باران می‌بارید، هوا تیره و آسمان روی زمین افتاده بود. جمعیت منظم و خاموش و آهسته به طرف گور می‌رفت و همه غمزده بودند؛ غم غربت و دهان گشوده مرگ در برابر و تیغ سرنوشتی که سعی می‌کنیم به شوخی، ‌ندیده‌اش بگیریم و به ریشخند برگزارش کنیم... ج1/ 271

     

    1986

    روز به روز بیشتر به این نتیجه می‌رسم که انسانیت با صداقت،  بدون شعور به مفت نمی‌ارزد... ج1/ 324

     

    1987

    بدبختی ما در ایران به طرز مرگباری دارد مرا ویران می‌کند. مثل گردباد و طوفان، نه درست نیست، ‌مثل خوره نرم و آهسته دارد روح مرا می‌جود و تفاله‌اش را تف می‌کند. باید از سیل حادثه کناره کنم، از چاه خود بیرون بیایم و افسارم را به دست بگیرم. این کار را می‌کنم. ج1/ 351

     

     

    روزها در راه / جلد دوم:

     

    1988

    وای به وقتی که ستم باشد و ستمکار پیدا نباشد. به کی بنالم؟ از کی؟ ج 2/ 369

    [یادداشت یک روز] 88/04/ 6: اخبار ایران فلج کننده است، روح و جسم را فلج می‌کند. در انتظار بمب شیمیایی، ‌مردم کشته و سوخته، سرزمین خاکستر شده. ج2/ 377

    [یادداشت یک روز] 88/07/18 : امروز بعد از یک سال جمهوری اسلامی، قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفت ( آن هم بعد از چند شکست و در موضع ضعف) و بالاخره شعار «جنگ جنگ تا پیروزی » را به انجام رساند ... و قدس را هم آزاد کرد! چنین کنند بزرگان.. ج 2/ 390

     

    1989

    آواز غم زده و پر حسرت هنگامه اخوان را دارم می‌شنوم که مرا به یاد قمر و بچگی خودم می‌اندازد. صدا سرشار از محرومی کسی است که روحش در بهشت اما تنش در دوزخ باشد. مثل خود قمر و خیلی از زن های دیگر ...  ج2/ 434            

    به ایستادن پشت دخل دارم عادت می‌کنم. آدم به چه کارهائی عادت نمی‌کند؟ صبح می‌روم و تا غروب عمرم را موریانه‌وار می‌جوم و مثل خاک اره تف می‌کنم.  [...] این پرت و پلاها را روی پیشخوان، ‌کنار دخل، ‌دارم می‌نویسم. من در کنار دخل و دلم جای دیگر است. ج2/ 437

    دیشب محمود دولت آبادی را دیدم. همان جور بود که خیال می‌کردم، ترکیبی از صبح و بیابان و خاک آسمان،‌ فروتن و مغرور، خراسانی خوب، معجونی از بایزید و آن حکیم بیمانند و بزرگ توس. از همان اول خیلی با هم جور شدیم. مثل این‌که گل‌مان هم دیگر را گرفت. او را از اوسنه باباسبحان می‌شناختم. تا حالا و کلیدر.. ج2/ 439

     

    سال 1990:

    در تهران چیزی که بعد از یکی دو روز توجه را جلب می‌کرد، ‌این خشم و ستیزه‌جویی مردم بود. انگار همه با هم قهرند. و همه در حال تجاوز به حق دیگری هستند و در این راه تا آن‌جا پیش می‌روند که حق زندگی ـ اولیه ترین حق را نه از دیگری بلکه حتی از خودشان سلب می‌کنند. [...]  شهر شلخته و کثیف و زشت و درهم ریخته است ( مثل خط لرزان من) نه فقط شهر، همه جا، ادارات، ‌مردم، اجتماع، دنبال کار بازنشستگی بارها به سازمان برنامه رفتم. کارمندان با دمپائی، وقت ظهر قابلمه پلو روی میز یا دم پختک، گوشت کوبیده، ‌بوی پیاز، یا بوی عرق و چرک پا، دم نمازخانه از کفش‌های کنده و خالی با دهن باز، کتابخانه را نمازخانه کرده‌اند. ریش‌های نتراشیده و سر و روی ژولیده و رفتار مخصوصا لاابالی. مثلا ضد غرب‌زده! ولی در حقیقت دهن کجی به تمدن یا هر نوع آراستگی ظاهر که نشانه رفاه و آسودگی باشد. روی هم رفته زمختی روستائی (‌بیچاره روستائی) بر شهر حاکم شده. اما تا کی؟ [...] در برابر این بلبشوی بیرون،‌ خانه، ‌اندرون، ‌جان پناهی است که خیلی‌ها به آن پناه می‌برند. مقام امن و خلوت خانه جبران هجوم پیاپی بیرون است. مهربانی و دوستی را فقط شب‌ها، ‌در خانواده یا میان دوستان می‌شد دید. برای همین روزها بد و شب‌ها خوش می‌گذشت. ج2/ 468

    اول چانه و بعد تعارف،‌ اول ناخن خشکی و بعد ریخت و پاش. در دو نهایت نوسان می‌کنیم و اعتدال سرمان نمی‌شود. قوم مذهب ساز زروان و زرتشت و مهر و مانی. با دوازده امام و مراسم و آداب پر و پیمان تشیع، ‌مسلمان‌تر از همه مسلمان‌ها و در بی‌اعتنائی به محرمات ... از همه نامسلمان‌تر. با این همه ... مثل آب خوردن به زیارت مرگ ( شهادت) می‌رویم. ج2/ 474

     

    سال 1991

    ... تا نطنز همه چیز عالی بود. از آن‌جا به کاشان هم بد نبود. اما کاشان: گرم ، شلوغ، خاک آلود و عقب افتاده. از کاشان به بعد جز گرمای خشک و تیغ آفتاب سمج و خاک سوخته‌ی سوزان چیزی نبود. ج2/ 502

    [یادداشت یک روز] / 91 / 11 / 4: چه عمری تلف می‌کنم. چه عمری! ج2/ 505

     

    سال 1992

    امروز با آتشی تماس گرفتم. در بوشهر است. تلفنی چند دقیقه‌ای گفت‌وگو کردیم و گفتم که تازگی‌ها متوجه شعرهای دل‌انگیز او شده‌ام. چقدر دیدِ ویژه او را از چیزها، ‌حس دردمند و عاشقانه،‌ زبان و طبیعت او را دوست دارم و از آن لذت می‌برم و آرزو کردم که بیشتر بسراید... ج2/ 524

    گاه به نظر می‌آید که شالوده سیاست داخلی و خارجی دستگاه حاکم ایران در دو کلمه خلاصه می‌شود: حجاب و فحش!  تو سری زدن به زنان برای ابراز قدرت، ‌نشان دادن چماق تا کسی یادش نرود. این از داخل و اما از خارج، ‌فحش و بد و بیراه به امریکا، ‌به غرب، ‌دائم در جستجوی سپر بلا به جای رفع مشکلات تا همه یادشان برود کرم از خود درخت است، که ظالم و جاهلیم و بنابراین بدبخت و بیچاره. ج2/ 528

    [یادداشت یک روز] 92/11/2: هرچه پیش‌تر می‌روم تنهاتر می‌شوم. گمان می‌کنم « به روز واقعه» باید خودم جنازه‌ام را به گورستان برسانم. راستی مرده‌ای که جنازه خودش را به دوش بکشد چه منظره عجیبی دارد. غریب، ‌بیگانه. کوه چه خواب سنگین ساکتی دارد. انگار هرگز بیدار نمی‌شود. حتی در عالم خیال.  ج2/ 529

     

    1993

    [یادداشت یک روز] 93/07/ 27: مثل سروی برهنه از روح خودم خالی شده‌ام. آن را، این کوله بار سنگین را به زمین نهاده‌ام. از آن‌که بودم دورافتاده‌ام و پیدایم نمی‌کنم. انبانی از مشتی خاطره، ‌یادهای ساکن گذشته،‌ صورت شهرها و دشت‌هائی درخیال و پر از صدای خاموش و نگاه چشم به راه گذشتگان و کاروان دور شونده زمان در آفاق پشت سر. ج2/ 563

    زندگی معنائی ندارد جز آن‌چه که ما به آن می‌بخشیم. کار هنر و ادبیات ( مخصوصا شعر) معنا دادن به بی‌معنا ( زندگی) یا تفسیر و تاویل آن است. مثل دین. با این تفاوت که در دین معنا از عالم بالا، از غیب نازل می‌شود و در هنر باید آن را یافت.ج 2/ 568

    .در فرهنگ ما تنها شعر است که مرز کفر و ایمان را در می‌نوردد و از هر دو فرا می‌گذرد. مولانا، ‌حافظ، ‌خیام و ... ج2/ 568

     

    1994

    مارسل پروست را در خواب دیدم، ‌نمرده بود. مردی ظریف، ‌چهل و چند و حداکثر پنجاه ساله، ‌مرتب و خوش لباس، کمابیش شبیه عکس‌هایش. کنار هم در آمفی تئاتر دانشگاهی، ‌مرکز فرهنگی یا کلاس درسی نشسته بودیم... ج2/ 611

    [یادداشت یک روز] 94/10/15: با پروست در باغ لوکزامبورگ نشسته‌ام. زیبایی رنگارنگ و زودگذر پاییز نمی‌گذارد کتابم را بخوانم. طرف‌های عصر است. سرشاخه‌ها نور آتشین آفتاب را در جام فیروزه آسمان می‌نوشند و برگ‌های گل بهی بلوط کم کم سبزی خود را از دست می‌دهند تا لیمویی و نارنجی شوند و روی چمن گسترده کف باغ بریزند و غبار پراکنده شوند. ولی آقای پروست حساسیت ظریف،  بی‌نظیر و بیمارگونه‌ای دارد. از بس نکته سنج و موشکاف است. می‌ترسم آزرده شود و برنجد، ‌باید نظربازی را بس کنم و کتاب را دست بگیرم. ج2/ 622

    سعیدی سیرجانی را هم کشتند، ‌شاهکار تازه جمهوری اسلامی. حتی اگر این طور که ادعا می‌کنند به « مرگ طبیعی» مرده باشد، ‌این‌که پیرمردی ضعیف ده ماه تمام زیر دست این بزرگواران دوام آورده عجیب است. از برکت الطاف آنان باید خیلی بیش از این‌ها می‌مرد؛ البته « به مرگ طبیعی» ج2/ 630

     

    1995

    دلم برای آن خردمند، ‌آن بزرگوار تنگ شده. نگاهی به پیش درآمد جنگ‌ها کردم: «جهان چون برآید برآید همی / بد و نیک روزی سرآید همی» که سراسر حکمت ناب است و افسوس خوردم که چندسالی است از شاهنامه غافل مانده‌ام. ج2/ 639

    سیاست زده شده‌ام. تمام این ده روز اخیر، ‌هر روز لوموند و رادیو، اخبار، مقدار زیادی از وقت مرا دود کرد... ج2/ 646

    دیروز از مرگ زریاب باخبر شدم؛ دانشمند، آزاد فکر و شریف و محتاط. با حافظه‌ای فوق‌العاده و دانشی بی هیاهو. ..ج2/ 643  نگفته‌اند که زریاب را از دانشگاه پاک‌سازی کردند و حقوق بازنشستگی‌اش را بالا کشیدند و او ناچار بود برای خورد و خوراک و گذران روزانه این‌جا و آن‌جا قلم چندتا یک غاز بزند...ج 2/ 649

    از آواز و صدای پریسا ( از صدائی که از برکت انقلاب جوانمرگ شد تا مردها تحریک نشوند) همیشه خیلی خوشم می‌آمد اما دیشب چیز دیگری بود، گاه از لذتی دردناک. شیرین و نوستالوژیک از لذتی غریب،‌ دور، نشناختنی، برآمده و شکفته در جان، می‌لرزیدم و وزش آواز را مثل بادی که بر علفزار بوزد یا آب زلالی که در جوی همواری بدود، ‌در تنم حس می‌کردم. روحم سبک و سیال تنم را در می‌نوشت... ج2/ 655

    امروز یکشنبه است. [...] سیب زمینی و نان و طالبی خریدم، ‌سر راه کمی در باغ لوکزامبورگ نشستم و درختم را تماشا کردم. خستگیم در رفت. ج2/ 666

    یادداشت یک روز 95/8/23: بازنویسی روایت شفق، نوشته اکبر سردوزامی را این روزها می‌خواندم؛ به سختی و صراحت کارد است و زخمش به همان اندازه واقعی و دردناک. درستی دل شکاف و پریشان کننده‌ای دارد. زبان ساده، خودمانی  و بی‌رحمش وجدان خوابزده خواننده را به خاک و خون می‌کشد. چه خشونت و بیهودگی باورنکردنی ولی واقعی و هر روزه‌ای! در چه کشتارگاهی به سر می‌بریم و با چه تعصب کور و جهل سنگدلی! ج2/ 669

    خاطره‌های روزانه: نگاه در آیینه‌ای شکسته،‌ در تکه‌های آیینه‌ای که پاره‌های پراکنده آن را خودم ساخته‌ام، ‌نوعی «خودسازی» به واسطه، ‌نگاه به خود، ‌به میانجی خود و نوعی تقلب محترمانه از راه سکوت، ‌از راه فراموشی و خاموشیِ آنچه که از خود دوست و نوعی تقلبِ محترمانه از راه سکوت،‌ از راه فراموشی و خاموشیِِ آنچه که از خود دوست نمی‌دارم، ‌« تبعید » آن‌ها به پشت نادیدنی آیینه،‌ نشان دادن یک روی سکه،‌ در حقیقت یک عکس برگردان و ثابت نگهداشتن تصویری دلبخواه در « قاب» نوشته. در زنجیر واژه‌ها. ج2/ 672

    امروز دو سه ساعتی در اصفهان پرسه زدم،‌ نگاه می‌کردم بی‌آن‌که فکر کنم، ‌انگار تنم پر از هیچ بود. ناخواسته و نیندیشیده از میدان نقش جهان ( که مانند همه خیابان‌ها و میدان‌های دیگر اسمش را عوض کرده‌اند تا شهر بدون تاریخ و بی‌خاطره شود و تولد و تعمیدی تازه بیابد)، از میدان نقش جهان سر درآوردم.. ج2/ 673

    [یادداشتی از یک روز] / 95/10/4 : در دلم چیزی ویران شده، ‌چیزی که نمی‌دانم چیست،‌ و اضطراب و دلشوره، ‌مثل مهی در ته دره‌ای بی‌آفتاب،‌ جایش را گرفته است. باید خودم را بالا بکشم. به سوی روشنایی سبز و چشم اندازهای دور. ج2/ 673

     

    1996

    خیلی خسته شدم. آخر سر جسد شاهرخ مسکوب را تا دم اتاق رساندم و پخش زمینش کردم. یک ساعتی بعد کم‌کم جان گرفت و تکانی به خود داد. ج 2/ 682

    «عنکبوت گویا»ی فرزانه را خواندم. کتاب وحدت گسیخته‌ای دارد. وحدت دارد، چون درباره فردی واحد است و گسیخته است چون از فردی گسیخته حرف می‌زند. ج2/ 687

    دلم از آدمیزاد بی‌شعور خودپسند سنگدل تبهکار و این دنیای دیوانه‌ای که ساخته به هم می‌خورد. هرچه سعی می‌کنم خودم را از اخبار دنیا، از روزنامه و رادیو دور نگه دارم موفق نمی‌شوم و این جنایت و دروغی که در ایران، فرانسه،‌ خاورمیانه، ‌روسیه و هرجای دیگر ـ مثل امریکا ـ تاخت و تاز می‌کند فلجم کرده. انگار روی استخوان‌های من است که می‌تازد. صدای شکستن اشان را در تنم می‌شنوم [...] خیلی حال بدی است که آدم صبح از خواب بیدار شود و نداند به کجا می‌رود یا بداند و نتواند قدم از قدم بردارد. ج 2/ 691

    [یاداشت یک روز] / 96/3/21 : عید است. بی پولم. مریضم. غزاله حال خوشی ندارد. نگرانم. به قول جاهل‌های تهران ای خدا، ‌مردم از خوشی، غم برسون. ج2/ 692

    دیروز و پریروز یک گردهم‌آیی به عنوان « زبان فارسی در جهان در محل CNRS  دائر بود که انستتیتوی مطالعات ایرانی و یونسکو و یکی دو سازمان دیگر ترتیب داده بودند. چندنفری از ایران آمده بودند که از آن میان سخنرانی دکتر رواقی و چنگیز پهلوان جالب توجه بود. [...] از همه جالب‌تر،‌جذاب‌تر و شیرین‌تر نمایندگان رسمی ایران بودند. سه نفر با ته ریش، کت و شلوار شلخته، یقه باز، نگاه بی اعتنا و رفتاری غریبه، ‌انکار آمیز و در همان حال دفاعی و در خود خزیده. .. ج2/ 693

    جنایت نازی‌ها علیه یهودی‌ها،‌جنایت اسرائیل علیه عرب‌ها را توجیه نمی‌کند ( هیچ جنایتی نمی‌تواند توجیه کننده جنایت دیگر باشد). این‌که ستم دیدگان به این زودی می‌توانند ستمکاران سنگدلی بشوند، آدم را در ناامیدی تاریک فرو می‌برد، دنیا مثل قیر می‌شود و انسان بودن مایه شرمندگی است. ج2/ 698

    [یاداشت یک روز] / 96/7/11: برنامه هویت تلویزیون هم‌چنان بد وبیراه و فحاشی به جمع اهل قلم و روشنفکران را هر هفته ادامه می‌دهد. خبردار شده‌ام که باز مرا بی‌نصیب نگذاشته‌اند. جمهوری اسلامی « حق تالیف» گذشته و حال مرا یک‌جا دارد می‌پردازد و حقم را کف دستم می‌گذارد. ج 2/ 699                                          

    حال خوشی ندارم. از ترس وضع بی‌سر و سامان،‌حکومت دل‌بخواه و هرکی هرکی، ‌از ترس برنامه هویت که حتی ایرج افشار آهسته و آرام را بی‌نصیب نگذاشته و از چپ و راست و پس و پیش به همه ناسزا می‌گوید، ‌امسال از خیر سفر به ایران گذشتم. ج 2/ 702

    خبرها همه بد بود و بدتر شد. فشار به روشنفکران و اهل قلم، دشمنی،‌ غیظ و نمی‎دانم چه غرض و مرضی روز به روز بیشتر می‎شود. فرج سرکوهی را دولت ایران گمشده قلمداد می‌کند ( از سالن پرواز تا هواپیما ناپدید شده ) گلشیری شانس آورد که به جای «ناپدید شدن» به خانه برگرداندندنش و گفتند سفر نیز مانند فضولی موقوف!  ج2/ 703

     

    1997

    [یادداشت یک روز] 97/1/26: بالاخره «سفر در خواب» را رد کردم. دادم ماشین کنند تا پیشم نباشد و از شرش نجات پیدا کنم. تا بود آزادم نمی گذاشت و هر آن یک کمبودی در جایی پیدا می‌کردم. امیدوارم خیلی بد نباشد، نمی‌دانم چرا هیچ اطمینان ندارم. ج2/ 710

    سرنوشت محتوم انقلابی‌های غیرمذهبی: یا زندان و مرگ یا فرار! ج2/ 720

    از یادداشت های اسلام کاظمیه پیش از خودکشی : رفتیم و دل شما را شکستیم. [....] در این لحظه مسموم تنها آرزویی که به دلم ماند این‌که دلم می‌خواست در مملکت خودم بمیرم. عجیب است که آن‌قدر آن خراب شده را دوست دارم و به مجموعه تاریخ، ‌فرهنگ و مردمی که در آن واحد جغرافیایی هستند همیشه عاشقانه و با احسساسات  بیش از عقل علاقه داشته‌ام و دارم. ج2/ 722

    [یادداشت یک روز] / 97/5/20 : روزهای من: تماشای گذشت زمان، ‌بافتن خیال‌های خوش و شکافتن آن‌ها؛ کلاف خیال را بستن و باز کردن.  ج2/ 725

    مرگ همیشه مرا شگفت زده می‌کند،‌ حتی وقتی که چشم به راهش هستم. دیدار خدا نیز باید چنین حالی در مرد حق برانگیزد. در راه که به دیدن غزاله و گیتا می‌رفتم به یاد روزبهان بودم و خوابی که دید،‌ خدا را به خواب دید که به فارسی با او سخن گفت. چقدر آیا شگفت زده شد،‌چه قالبی تهی کرد و از خود چه بی‌خود و سراسیمه شد. فکر می‌کردم مرگ در بیداری با من همان کاری را می‌کند که خدا در خواب با روزبهان کرد ؛ و می‌رفتم. ج2/ 727

     

    [یادداشت یک روز] 97/7/16: مشکل من: نه می‌توانم دنیا را عوض کنم، نه این را که هست بپذیرم. ج2/ 732

    خاتمی رسما رئیس جمهور شد. ‌تشریفات انجام گرفت و رهبر «خود منصوب» انقلاب رای مردم را تایید و تنفیذ کرد. [...] ولی ای کاش این بزرگوار بتواند کاری بکند، ‌کاش نیمی،‌ حتی نیم نیمی از آنچه را که به مردم قول داده، ‌بتواند به انجام برساند. ج2/ 732

    در تهران با ناشرهایم مشترکا از اوضاع شکایت و از روزگار گله کردیم. خوشه‌های خشم گویا از زندان دستگاهی که امیرکبیر سابق را بلعیده اما اسم را نگه داشته، ‌آزاد شد. برای چاپش ـ اگر در آینده دور شدنی باشد ـ به عبدالرحیم جعفری هم تلفن کردم و از او اخلاقا اجازه گرفتم و گفتم اگرچه برده‌اند و خورده‌اند ولی ما هم‌چنان شما را صاحب امیرکبیر می‌دانیم و بی موافقت شما نمی‌خواهیم برای چاپ اقدامی بکنیم. ج 2/ 736

    [یادداشت یک روز]: 97/12/10: از کنفرانس اسلامی تهران در رادیو ـ تلویزیون این‌جا خبری نیست، ‌تقریبا  هیچ خبری نیست. پنجاه و چند کشور، ‌بزرگ و کوچک در آن‌جا جمع شده‌اند تا خوب یا بد کاری بکنند و این‌جا خبر Frrance InfoU ،‌ اعتصاب کارکنان فرودگاه داکار، پایتخت سنگال، و سکوت کامل درباره پایتخت ایران! این هم تمدنی به خودپسندی فرهنگ مسلمانی ما که نافی غیریم.  ج2/ 738»

    بوم و بر...
    ما را در سایت بوم و بر دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : 8boomvabar7 بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 14:18