یاداشت‌های روزانه یک نویسنده

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

     

     

    نوشتن یادداشت‌های روزانه و پرداختن به آنات هم عصران، در میان نویسندگان،‌ مورخین،‌ و سیاست مداران،‌ ارج و قرب فراوانی داشته است. در ایران، به ویژه از دوره‌ی قاجار،‌ فراوانی از رجال علمی،‌ ادبی و سیاسی، ‌علاوه بر سفرنامه نویسی، به نوشتن خاطرات روی آوردند؛ به شکلی که امروزه از مهم‌ترین منابع دست اول شناخت آن دوره به شمار می‌آید. در دوره‌ی پهلوی اول و دوم، نیز سال‌های منتهی به انقلاب و پس از آن، هم‌چنان ‌این نوع و شیوه نوشتاری،‌ جایگاه و بایستگی‌های خود را داشته است. نوشته‌هایی که این روزها، با ظهور رسانه‌های مجازی و قالب‌های گوناگون ارتباطی چون وبلاگ، تلگرام و اینستاگرام،‌ از وفور آن کاسته شده یا تغییر شکل و ماهیت داده‌اند.

    از این میان، به یادداشت‌های روزانه‌ی یکی از معاصرین‌مان ( شاهرخ مسکوب)‌ نگاه می‌اندازیم. این انتخاب‌گری به چند دلیل انجام یافته است. نخست آن‌که تنها متن روزانه‌نویسی بوده که این روزها‌ در دسترسم قرار داشته است. دوم؛ ناپیدایی متن در رسانه‌ها و سوم یا مهم‌ترین دلیل آن،‌ پرداخت مسکوب به عوالم شخصی و بیان واقع‌ از توانایی‌ها و ناتوانایی‌های محیطی و شخصی‌اش بوده است. 

    شاهرخ مسکوب از نویسندگان و روشنفکران نام آشنای (1304 – 1384) ماست. شیفتگی، علاقه و اندیشگی او به «شاهنامه»، پایه و اساس آثارش به شمار می‌آیند. «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار/ 1342»، « سوگ سیاوش/1350»،‌ «ارمغان مور، جستاری در شاهنامه/ 1384» را مهم‌ترین آثار او در این حوزه می‌دانند. «هویت ایرانی و زبان فارسی»، «در کوی دوست»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، نیز آثار پژوهشی دیگر او به شمار می‌آیند که در آن‌ها به بازخوانی اضلاعی از فرهنگ و جامعه‌ی ایران می‌پردازد. در کارنامه‌ی مسکوب، به ترجمه و برگردان آثار ارزشمندی چون «خوشه‌های خشم/ جان اشتاین بک»»، «آنتیگن/ سوفوکلس»، «ادیب شهریار/ سوفوکلس»، « پرومته در زنجیر / اشیل» و ... نیز بر می‌خوریم.  این آثار پژوهشی و ترجمه ،‌ به تقریب نیمی از کارنامه‌ی فرهنگی او را در بر می‌گیرد.

    نیمه دیگر آثار مسکوب، آنانی هستند که بر اساس زندگی و تجربه‌های زیسته‌ی او شکل گرفته‌اند. نیمه‌ای که بر پایه‌ی روزانه نویسی شکل گرفته‌اند « روزها در راه» بنیاد و مرکز ثقل این دسته از نوشتارهای او هستند.

     

     مسکوب در مقدمه‌ی کتاب «روزها در راه» نوشته است: «روزها در راه، ‌یادداشت‌های روزانه‌ایست که بسته به مورد و یا حال نویسنده، گاه پیاپی و گاه به فاصله نوشته شده است. [...] روزها در راه، ثبت آن روزهاست که چیزی از آنِ خود دارند، یا اگر ندارند دست کم از «ناچیزی» خود خبر دارند. [...] گمان می‌کنم تعداد انگشت شمار «حدیث نفس» ( به معنای شرح تجربیات نفسانی) در نزد ما، از کمبودهایی است که نمی‌گذارد تجربه فرهنگی، ‌سیاسی و اجتماعی، آگاهانه از نسلی به نسل آینده راه یابد. »

    مسکوب همان گونه که در مقدمه‌اش نوشته، از معدود روشنفکران جامعه ایرانی است که از یادداشت نویسی، به عنوان رابطه‌ی میان حدیث نفس و انتقال تجربه فرهنگی،‌ سیاسی و اجتماعی و انتقال آگاهانه آگاهی‌های میان نسلی سخن می‌گوید. از این منظر،‌ آگاهی، شهود و شهادتش،‌ گواه روشنی می‌شود از روزگاری که بر بخشی از سرزمین و اهالی‌اش گذشته است.

    مسکوب،‌ در جایی دیگر از «روزها در راه»، تعریف روان شناسانه‌ای از خاطره نویسی‌های خود ارائه می‌کند. نیز از نسبت خود با متن و نسبت متن با جامعه سخن می‌گوید. بی‌شک،‌ در تبیین این نسبت‌ها، ‌ارزش ـ داوری‌های اجتماعی؛‌  جایگاه ویژه‌ای دارد. «خاطره‌های روزانه: نگاه در آیینه‌ای شکسته،‌ در تکه‌های آیینه‌ای که پاره‌های پراکنده آن را خودم ساخته‌ام، ‌نوعی «خودسازی» به واسطه، ‌نگاه به خود، ‌به میانجی خود و نوعی تقلب محترمانه از راه سکوت، ‌از راه فراموشی و خاموشیِ آنچه که از خود دوست و نوعی تقلبِ محترمانه از راه سکوت،‌ از راه فراموشی و خاموشیِِ آنچه که از خود دوست نمی‌دارم، ‌« تبعید » آن‌ها به پشت نادیدنی آیینه،‌ نشان دادن یک روی سکه،‌ در حقیقت یک عکس برگردان و ثابت نگهداشتن تصویری دلبخواه در « قاب» نوشته. در زنجیر واژه‌ها.»( ج2/ 672)

    یادداشت‌های روزانه شاهرخ مسکوب، علاوه بر آنچه خود در مقدمه نوشته؛ و همان گونه که آمد؛ بن‌مایه و اساس شکل‌گیری کتاب‌های دیگری برای او شده است. این تاثیر شگرفی برای « روزها در راه » به شمار می‌آید. کتاب‌های «سوگ مادر»، ‌« در سوگ و عشق یاران» « سفر در خواب» به نوعی برآمده از این روزانه نویسی‌ها به شمار می‌آیند. آثاری که عموما با گذشته، زندگی و مرگ دوستان و پیرامونیان آمیخته‌گی یافته و بهانه‌ای شده‌اند تا ما از دریچه‌ی چشمان او به سویه‌های ذهنی و عینی زندگی و مرگ آنان آشنا شویم. خاصه با مرگ ! کمتر نویسنده‌ای چون مسکوب را می‌توان یافت که روایت مرگ نزدیکانش را نوشته باشد. مرگ مادر، مرگ دوستانش؛ سهراب سپهری، هوشنگ مافی،‌ امیرحسین جهانبگلو، محمد جعفر محجوب،‌ مرتضی کیوان، اسلام کاظمیه،‌ غلامحسین ساعدی،‌ عباس زریاب و فراوانی از نویسندگان و هنرمندان ایران، ‌افرادی که آنات زندگی و مرگ­شان توسط شاهرخ مسکوب مکتوب شده است. مکتوباتی از جهانِ کاتبان، کاتبان و روایانی که از دایره‌ی قدرت بیرون ‌افتاده و از همین­رو، چهره‌هاشان آرام آرام محو می‌شود. مسکوب با فهم این شرایط، ‌اینان را و خود را از غبار بر می‌کشد.     

    استیلای قدرت و خشونت، در جامعه‌ی ایرانی، همواره اشکالی از ترس، ‌زبونی ،‌ پنهان‌کاری و ریاکاری را با خود به همراه آورده است. از سوی دیگر، پنهان‌کاری، تقیه و راز مگویی به بازتولید و تداوم این وضعیت کمک کرده است. اتفاق نیک و خوب روزانه نویسی‌ها ‌آن است که بی‌واسطه  و البته از زاویه‌ی چشم راوی، اتفاقات و رویدادهای زمانه بازنمایی می‌شوند. و چون این شیوه از نوشتار در تقابل با اثار مکتوب تاریخ نویسان، ‌شخصی تر بوده،‌ با میزان کمتری از سانسور و خودسانسوری نیز نوشته می‌شده است.

     

    «روزها در راه»، یادداشت‌هایی است که از آذرماه 1357 تا 1377، به تقریب بیست سال نوشته شده است. در برهه‌ای از تاریخ ایران،‌ که به واسطه‌ی شکل‌گیری انقلاب و تبدیل آن به نظام اسلامی، دارای ارزش اسنادی بسیاری است. مسکوب،‌ اتفاقات و رویدادهای بهمن و اسفند 57 را به شکل روزانه نوشته اما بعدها به فراخور؛ روزانه یا هفته و یا هفته‌ای چند،‌ نگاشته شده است. بدیهی است فهم و بازنشر نگاه او، هنوز به آسانی میسر نیست. با رجوع به اصل متن،‌ رویارویی و تقابل نیروهای اندیشگی و اجتماعی ایران را در آن سال‌ها به خوبی می‌توان ملاحظه کرد. نیز چند و چون کنش‌های سیاسی که منجر به شکل‌گیری حکومت اسلامی شده است. از این رو «روزها در راه»،‌ بیرون از تاثیرات ادبی و تاریخی، بی‌آن‌که خواسته باشد اثری سیاسی نیز به شمار می‌آید،‌ تقارن روزنگارانه‌اش با انقلاب 57، شاخصه‌های سیاسی و اجتماعی این اثر را پر رنگ کرده است.

    «21/11/57: الان ساعت نه و نیم است. در این فاصله تلویزیون را نگاه کردم، ‌کنجکاو بودم ببینم در این هنگامه چه می‌گوید و چه نشان می‌دهد: یک فیلم درباره معماری و مسکن، در آلمان و بعضی جاهای دیگر! ج1/ 59» این روایت با همه‌ی کوتاهی‌اش،‌ از عمق فاجعه‌ای سخن می‌گوید که رادیو تلویزیون ملی ایران و بالطبع حکومت پهلوی به آن دچار شده بوده است. نوعی سیاست گزاری رسانه‌ای که متاسفانه هنوز هم در سرزمین‌مان ادامه یافته و هم‌چنان در بزنگاه‌ها و اتفاقات سیاسی اجتماعی با آن مواجه می‌شویم. اتفاقی که در ذات خود،‌ نارسایی رسانه‌های رسمی را نشان داده و می‌دهد. بی‌هیچ «بازتابندگی» که از وظایف اصلی رسانه  است.

    در تیرماه 58،‌ مسکوب موقتن از ایران خارج می‌شود. انقلاب پیروز شده و پیروز شدگان،‌ به تعبیر او، با احساس و دل، نه بینایی و اندیشه‌گی می‌تازند. «8/4/58: در هواپیما هستم. دارم دور می‌شوم. از وطنی که مثل غولی، هیولائی؛ قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم‌های نابینایی دارد. نمی‌داند کجا می‌رود و در رفتن، کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران می‌کند. ج 1/ 96 »

    مسکوب،‌ پسین این سال‌ها،‌ در میان سالی به همراه همسرش گیتا و دختر خردسالش غزاله به پاریس می‌رود. در موسساتی چون انتستیتوی تحقیقات اسماعیلی، تدریس می‌کند: «در لندن هستم. در ناف بریتانیای کبیر، وسط یک مشت گدای پرافاده و طلب‌کار که البته برای خودشان ملت بزرگی بودند. لابد هر چقدر ما احمقیم، این‌ها خودپسندند، ‌در مرکز و دائرمدار کائنات‌اند. برای درس فارسی آمده‌ام. الفبا درس می‌دهم به دانشجویان انستیتوی تحقیقات اسماعیلی که مثل بقیه اسماعیلیان اکثرا «هندی افریقایی کانادائی» هستند. ج1/ 130»

    انستیتوها،‌ مراکز آموزشی‌شان را در حوزه‌ی ادبیات فارسی به تعلیق در می‌آورند و مسکوب،‌ به ناچار و برای امرار معاش به اتفاق جوانی از بستگانش، مغازه‌ای عکاسی راه می‌اندازد. مغازه‌ای که با اتاقک پشتی‌اش، بعدتر محل زندگی و خوابگاه او می‌شود؛ « به ایستادن پشت دخل دارم عادت می‌کنم. آدم به چه کارهائی عادت نمی‌کند؟ صبح می‌روم و تا غروب عمرم را موریانه‌وار می‌جوم و مثل خاک اره تف می‌کنم.  [...] این پرت و پلاها را روی پیشخوان، ‌کنار دخل، ‌دارم می‌نویسم. من در کنار دخل و دلم جای دیگر است. ج2/ 437 »

    سرشت و سرنوشت فراوانی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی که سال‌های پایانی دهه 50 و خصوصن دهه 60 را تاب نمی‌آورند،‌ روشن‌تر و بهتر از مسکوب نیست. مهاجرت خودخواسته تا ناخواسته‌شان،‌ زخمی کاری بر ایشان می‌گذارد. هر اتفاق و بهانه‌ای، بهانه می‌شود که این تلخ‌کامی بروز بیابد: «سوال غزاله: چرا همه فرانسوی‌ها در فرانسه هستند. اما همه ایرانی‌ها در ایران نیستند؟ جواب من: حالا بخواب تا فردا،‌ صحبت می‌کنیم. غزاله اصرار کرد. گیتا را به کمک طلبیدم و خودم زدم به چاک و بالاخره سوال با مدرسه و فردا صبح زود و داد و بیداد و خواهش و تمنا ماست مالی شد. ج1/ 186»

    جایی دیگر می‌نویسد: «وای به وقتی که ستم باشد و ستم‌کار پیدا نباشد. به کی بنالم؟ از کی؟ ج 2/ 369»  اما این دوری،‌ این فاصله،‌ او را از اندیشیدن به سرزمین باز نمی‌دارد: «اخبار ایران فلج کننده است، روح و جسم را فلج می‌کند. در انتظار بمب شیمیایی، ‌مردم کشته و سوخته، سرزمین خاکستر شده. ج2/ 377»

    مسکوب، در «روزها در راه»،‌ بسیار بی‌تکلف می‌نویسد. علاوه بر تنگناهای بیرونی،‌ تلخ‌کامی و ناداری و تنهایی‌اش را به سادگی بیان می‌کند؛ «عید است. بی پولم. مریضم. غزاله حال خوشی ندارد. نگرانم... ج2/ 692» جایی دیگر از رابطه‌اش  با درختی در پارک می‌نویسد؛ رابطه‌ای که نمود تنهایی سرشار اوست: «امروز یکشنبه است. [...] سیب زمینی و نان و طالبی خریدم، ‌سر راه کمی در باغ لوکزامبورگ نشستم و درختم را تماشا کردم. خستگیم در رفت. ج2/ 666»

    روزها در راه،‌ علیرغم تنهایی و بیرون افتادگی نویسنده‌اش،‌ خالی از طنازی نیست. انگار چون دیگر اهالی اصفهان، بذله‌گویی ذاتی دارد: «امروز کارت اقامت ده ساله‌ام را گرفتم. کارت سبز امریکا را هم دارم. گذرنامه ایرانی هم که سرجایش محفوظ است. به این ترتیب با کمال خوشوقتی تازه شده‌ام یک هرجائی بی‌جا!... ج1/ 257» نیز خالی از مکاشفه و رازوارگی نیست: «باران بند آمد. رفتم کنار دریا. راه رفتن در ساحل ـ در مرز آب و خاک ـ همیشه جاذبه و کششی ناشناخته دارد. آدم با هر دو عنصر آمیخته می‌شود و از هر دو جداست.» اگرچه بیشترین مکاشفه اش،‌ بیرون از عتاصر طبیعت،‌ کتاب‌ها هستند. متن‌های بسیاری‌ که در این سال‌ها مسکوب خوانده، در او می‌گذرند. از جمله رمان حجیم « در جست و جوی زمان‌های از دست رفته و نویسنده ارجمندش؛ مارسل پروست. به حدی که او در خواب و بیداری، خود را مصاحب پروست می‌انگارند؛ « مارسل پروست را در خواب دیدم، ‌نمرده بود. مردی ظریف، ‌چهل و چند و حداکثر پنجاه ساله، ‌مرتب و خوش لباس، کمابیش شبیه عکس‌هایش. کنار هم در آمفی تئاتر دانشگاهی، ‌مرکز فرهنگی یا کلاس درسی نشسته بودیم... ج2/ 611 [...] با پروست در باغ لوکزامبورگ نشسته‌ام. زیبایی رنگارنگ و زودگذر پاییز نمی‌گذارد کتابم را بخوانم. طرف‌های عصر است. سرشاخه‌ها نور آتشین آفتاب را در جام فیروزه آسمان می‌نوشند و برگ‌های گل بهی بلوط کم کم سبزی خود را از دست می‌دهند تا لیمویی و نارنجی شوند و روی چمن گسترده کف باغ بریزند و غبار پراکنده شوند. ولی آقای پروست حساسیت ظریف، بی‌نظیر و بیمارگونه‌ای دارد. از بس نکته سنج و موشکاف است. می‌ترسم آزرده شود و برنجد، ‌باید نظربازی را بس کنم و کتاب را دست بگیرم. ج2/ 622»

    شاهرخ مسکوب،‌ پسین یک دهه و اندی،‌ باری چند به ایران سفر می‌کند. تهران و آدم هایش را در سال‌های پیشینی و پسینی انقلاب با هم مقایسه می‌کند. اصفهان، ‌زادگاهش را شیفته‌وار دوست می‌دارد و در سال 1991 از کاشان هم می‌گذرد و به نوشتن خطی درباره آن اکتفا می‌کند: «... تا نطنز همه چیز عالی بود. از آن‌جا به کاشان هم بد نبود. اما کاشان: گرم ، شلوغ، خاک‌آلود و عقب افتاده. از کاشان به بعد جز گرمای خشک و تیغ آفتاب سمج و خاک سوخته‌ی سوزان چیزی نبود. ج2/ 502»

    مسکوب،‌ بعضی روزها یک پاراگراف بیشتر ننوشته. همان یک پاراگراف به دلایل حسی، ‌عاطفی، اجتماعی، سیاسی یا ادبی،‌ تابناکی ویژه‌ای یافته است. « مثل سروی برهنه از روح خودم خالی شده‌ام. آن را، این کوله بار سنگین را به زمین نهاده‌ام. از آن‌که بودم دورافتاده‌ام و پیدایم نمی‌کنم. انبانی از مشتی خاطره، ‌یادهای ساکن گذشته،‌ صورت شهرها و دشت‌هائی درخیال و پر از صدای خاموش و نگاه چشم به راه گذشتگان و کاروان دور شونده زمان در آفاق پشت سر. ج2/ 563». نمونه‌ای دیگر« در دلم چیزی ویران شده، ‌چیزی که نمی‌دانم چیست،‌ و اضطراب و دلشوره، ‌مثل مهی در ته دره‌ای بی‌آفتاب،‌ جایش را گرفته است. باید خودم را بالا بکشم. به سوی روشنایی سبز و چشم اندازهای دور. ج2/ 673»

    روزها در راه توسط انتشارات خاوران، در پاریس، ‌زمستان 1379 در پانصد نسخه، در قطع وزیری و در 740 صفحه  منتشر شده است. این دو جلدی که ما داریم به نظر می‌رسد بر اساس آن در ایران بازنشر شده است. کاغذ خوب، اما صحافی­ مزخرفی دارد. نسخه P.D.F  کتاب «روزها در راه» نیز خوشبختانه در فضای مجازی وجود دارد.

    پایان آن‌که؛ در شعر و فرهنگ ایرانی؛ نمونه‌هایی چون: « هزار مرتبه سعدی تو را نصیحت کرد / که حرف محفل ما را به مجلسی نبری » نیز « حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد» همه ناشی از ناگفتن گفتنی‌هایی است که میان لایه‌های خاصی از جامعه می‌بایست پوشیده بماند. اما «روزانه نویسی» یا نوشتن خاطرات،‌ به واسطه‌ی بی واسطه‌گی‌اش،‌ رابطه‌ای صمیمانه با مخاطب برقرار می‌کند. این نوع از نوشتار آگاهی‌های طبقه بندی شده را از حصار حدیث دوست به دوست بر می‌کشد و دوگانه­ ی دوست ـ دشمن؛ یا بهتر بگویم «دوست ـ دیگری» با خواندن احوال و آنات هم،‌ در اجزایی از زیست‌شان به تفاهم می‌رسند. تفاهمی که می‌تواند از تقابل‌های فرهنگی جامعه کاسته و پذیرنده­گی افراد را از هم فزونی ببخشد. کارکردی که در هنر نیز به تمامی می‌توان تماشا کرد.

     

    این یادداشت در کاشان نیوز  :http://kashannews.net/?p=75869  منتشر شده است.

     

    بوم و بر...
    ما را در سایت بوم و بر دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : 8boomvabar7 بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1399 ساعت: 14:18