99/1/18
این چند روزه، بیشتر تلخ و فروخفته بودهام و البته حالا بهترم. همیشه بهانهها و دلتنگیهای پیدا و پنهانی هست که ندانی با آن چه میبایست کرد. شک، تردید، دودلی از آنچه میکنی. از آنچه هستی، از آنچه ناتوانی است.
چندروز پیش که با عطی قدمزنان میرفتیم مزرعه سریچه، در نرمانرم ریز بارانی که میرباید، رسیده بودیم به یال غربی بالای آن و خشکه درختی چند و آغلی در بلندا و جایی که زمانی جوی آبی بوده، محو در زیبایی اش شده بودیم. هر دو میگفتیم که چه لوکیشی دارد. گفت یه فیلم کوتاهی بساز. دیدم ناتوانم. گفتم: بلدش نیستم. بعد گفتم؛ دلم برای نوشتن داستان تنگ شده. احساس میکنم نمیتوانم بنویسم. داستان از دستم رفته. بلد نیستم. هی ناتوانی، روی ناتوانی. نابلدی روی نابلدی.
بعد الان به خودم میگویم؛ چارهات چیست؟ میدانم هیچ وقت درست آموزش ندیدهام، یا نخواستهام ببینم. در همه کار، ناتمامم. نمیدانم از کجای ناخودآگاهم؛ عبارت « و اوصیکم به تقوالله و نظم امورکم» سر میدواند روی کاغذ!
این چند روزه، یادداشت برداریهای روزها در راه را جمع و تفریقی کردهام و مقالکی با نام « یادداشتهای روزانه یک نویسنده» را نوشتهام. بهروزجان هاشمی برایم چند خط نوشت که خوب بوده و انتخابهایم از کتاب را پسندیده بود و گفته بود؛ به عنوان معرفی کتاب، متن بلندی شده است. که نوشتم؛ دقیقن، اما بیشتر قصدم «بازخوانی» بوده تا «معرفی». حالا از خودم بپرسم بازخوانی چیست؟ نمیدانم. لابد بازخوانی، متن بلندتری از معرفی است!
محمد مشهدی عزیز هم، تشکر کرده بود. دوستی این یکی دو سال با او، برایم غنیمتی بوده است! نه الزاما به واسطهی قدردانیهاش، که پیدا و پنهان، از او آموختهام، و یاریگری کرده است مرا و کاج و این سامان را... چندروز پیش در اینستا، عکسی گذاشته بود که روی دامنه و رملی نشسته و صبح روز هفتم را در دست داشت و خب نمیتوانم خوشحال نباشم که آدم را میخوانند. به سلامتیاش و به سلامتی روزگار.
بوم و بر...برچسب : نویسنده : 8boomvabar7 بازدید : 146