یاداشت‌های شبانه

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

     

    یکشنبه 98/12/25 – کاشان

    این دو روزه، به رفت و آمد توی شهر گذشت. خرده کارهای ضروری را انجام دادیم. کم کم بساط‌مان را جمع ­کنیم برویم  باغچه‌ی کوچک نیاسرمان. در این فاصله که متن را در صفحه بوم و بر جانمایی کردم. دچار مشکلی شد و اصلاح‌اش می کردم، عزیز ناشناخته‌ای پیغام گذاشت که این روزها و مسافرت. نه واقعن. مسافرتی نیست. می‌رویم خانه‌ی کوچک‌مان،‌سر درون خود فرو ببریم. بخوانیم و اگر شد بنویسیم. 

    مدتی است سامان از ناحیه‌ی پای چپ درد می‌کشد. به ناچار رفتیم پزشک و عکس می­‌خواست که بفهمد. بیشتر عطی درگیر بود که می‌خواست مطمئن شود. متاسفانه، مهره­‌های کمر سامان کمی آسیب دیده و باید دو هفته‌ای استراحت مطلق کند. فشار ناشی از کندن و جابه‌جایی درخت و بار سنگینی که بلند کرده، از کمر می‌پیچد توی پای چپش. سرشبی، خاله ساره‌اش آمد و آمپولی زد و کلی ماجرا داشتیم.

    این  روزها در کانال  پالیز فرهنگ و فرزانگی مسعود فرزانگان عزیز خواندم که آقای علی ستاری،‌ شاعر عزیز و گرامی، هفته‌ی پیش جهان را پسِ سر گذاشت. آقای ستاری به پیری نشسته،‌ این سال‌های آخری بیشتری به خانه بود و حالا از او، شعرها و یاد‌هایش برجای مانده است. در دهه‌های پیشینی،‌ زمانی که نشست‌های ادبی کانون اندیشه جوان ـ سپهری در قبرستان سیدابوالرضا برگزار می‌شد، آقای ستاری به همراه حیدر عنایتی از آران و بیدگل می‌آمدند کاشان و گاه‌گاهی در نشست‌هامان شرکت می‌کردند. حضورشان، برای ما، همواره غنیمت بود. ما نیز گاهی به آران و بیدگل می‌رفتیم و از ایشان می‌آموختیم.

    آقای ستاری بیشتر در آغاز برنامه­‌ها، شاهنامه می‌خواند. شاهنامه‌خوانی و فهم از فردوسی، برای ما در آن سال‌های آغازین، کنار او به دست آمد. با این همه، میراث او،‌ طنز و سرخوشی است. ذهن و زبانش،‌ مطایبه و خوشی بود. رفتارش ضمن ادب و متانت ذاتی‌اش، قلندرانه و رها و بی‌آلایش می‌نمود. به شادی بپاید. شبی از مسعود عزیز، ‌شماره‌ی فرزند گرامی‌اش، ‌اکبرآقا ستاری را گرفتم و عرض تسلیتی خدمتش گفتم.

     عصری،‌ چندتا جعبه بنفشه و مینا خریدم. ترک عادت،‌ موجب مرض است. لابد کمی هم تخم سبزی و بکاریم در باغچه‌ی خانه‌امان. بی می و مطرب می‌گذرد این روزگار، لااقل باغچه و گل‌هایش باشد. بلند شوم و بروم. سعدی جان عزیز را به یاد آوردم. گلستانش را ببرم.

    نیاسر، خط تلفن و اینترنت نداریم. لابد، این نوشته، متن پایانی این روزها خواهد بود و خواهد ماند بر صفحه‌ی مجازی بوم­ و بر. زندگی باشد خواهم نوشت. روزگار به شادی بپاید، به روشنی.   

                 

    بوم و بر...
    ما را در سایت بوم و بر دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : 8boomvabar7 بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 1:44