از پلههای قطار پا گذاشته بوده توی ایستگاه راه آهن. از آنجا تا کمربندی، گاراژها را نگاه انداخته و سلانه سلانه آمده تا دروازه عطار و گوشهی میدان، توی کافه حسین مشتی نشسته به خوردن چای. میگویند اولش همین بوده، بعدها آمده دروازه دولت، اول بازار مسگرها و کاروانسرای میرپنج، مغازهی نجاری حبیب کار کند. حاج حبیب به پیری نشسته، ته کارش ساختن چهارپایه بود یا میزکی برای قهوهخانهای، دست بالا قفس هم میساخت برای سلهفروشیها. پرسیده بود: غِریبهای؟ گفته بود جنوبیام. پرسیده بود نجّاری؟ به جای جواب سرش را تکان داده بود که یعنی آره. ـ در و پنجره م,نوحه,نوحه ترکی,نوحه افغانی,نوح,نوحه خوانی,نوح زعيتر,نوحه عربی,نوحه ایرانی,نوحه مدافعان حرم,نوحه شور ...ادامه مطلب